فرصت ها
سخت بدست می ایند
و اسان از زود از دست میروند
پس سعی کن از انگونه انسانهایی باشی
که برای گفتن احساسات از هیچکس و هیچ چیز ترسی ندارند
شاید انکس که امروز هست فردا نباشد...
زندگی به من اموخت که چگونه گریه کنم...
اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
تو به من اموختی که چگونه دوست بدارم
اما به من نیاموختی که چگونه فراموش کنم...
الهی صد ساله شی
نه صدوبیست ساله شی
نه صدوبیست سال کمه
همیشه زنده باشی
تولدت مبارک عشششششششقم
باز در کلبه عشق عکس تو مرا ابری کرد
عکس تو خنده به لب داشت
ولی اشک مرا جاری کرد...
بساط کرده ام
وتمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام
بی انصاف چانه نزن
حسرت هایم به قیمت عمرم تمام شده
دریا دلش که بگیرد
سر میگذارد بر سینه ساحل
ابر سر میگذارد
بر شانه کوه
چشمه سر میگذارد
بر دامن دشت
اما من...
وقتی تو نیستی
سر میگذارم بر شعر دلتنگی هایم
و
قطره قطره کلمه میشوم
ببین غمگین
ببین دلتنگ دیدارم
ببین خوابم نمی اید
بیدارم...
نگفتم تا کنون اما کنون بشنو
تورا بیش ازهمه کس...دوست میدارم
امشب هم مثل همیشه دلم از تو ارامش میخواهد
بوسه هم میخواهد
اما به وقتش...
حرف زدن هم...
سکوت هم...
نگاه هم...
همه را میخواهد اما...
امشب دلم میخواهد
سهمم را از موهایت بگیرم
نوازش و ارامش
به حرمت ستاره های چشمانت...
انرا در اغوش میکشم
و به امید حظورت......
ثانیه های دوری را میشمارم
و به حرمت صداقتت.....
تو را چون سکوتی پر صدا
و نگاهی اسمانی...
دوست میدارم.
برای من دعا کن
اجابت مساله نیست
نیاز من ان ارامشی است که بدانم به یادمنی....
بخند ای عشق ای امید فردا
که من خندیدنت را دوست دارم
به باغ خاطرم هر روز و هر شب
تو را تنهای تنها دوست دارم
منم چون ماهی افتاده در شن
تو را چون اب دریا دوست دارم
نگاهی کن به من ای عاشق دل
تو را مانند رویا دوست دارم...
فرشتگان از خدا پرسیدند:
خدایا؟
تو که بشر را انقدر دوست داری چرا غم را افریدی؟
خدا گفت:
غم را به خاطر خودم افریدم
مخلوق من تا غمگین نباشد به یاد خالقش نمی افتد...
21/2/1390
ساعت 15:30
شماره پرواز 2721
دیگه چند ساعتی بیشتر نمونده تا نگاهمون بهم گره بخوره
ازون گره هایی که هیچوقت باز نمیشه....
زخمی تر از همیشه از درد دل سپردن
سر خورده بودم از عشق در انتظار مردن
با قامتی شکسته از کوله بار غربت
در جستوجوی مرحم راهی شدم زیارت
رفتم برای گریه رفتم برای فریاد
مرحم مراد من بود کعبه تورو بمن داد
ای از خدا رسیده ای که تمام عشقی
در جسم خالی من روح کلام عشقی
ای که همه شفایی در عین بی ریایی
پیش تو مثل کاهم تو مثل کهربایی
هر ذره از دلم را با حوصله زدی بند
این چینی شکسته از تو گرفته پیوند
ای تکیه گاه گریه ای هم صدای فریاد
ای اسم تازه من کعبه تورو به من داد
همین که هستی
همین که لا به لای کلماتم نفس میکشی
راه میروی
در اغوشم میگیری
همین که پناه حرفهایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی تویی یتیم نشده اند
کافیست برای یک عمر ارامش...
رفتم به در خونه خدا تا بگم:
خدايا عاشقتم گفتم خدا با من حرف بزن دوستت دارم خدا
خدا به من خنديد و يكي از فرشته هاشو فرستاد به خودش قسم كه
.....دم در خونش عاشقم كرد.