کعبه عشق

مرا اندکی دوست بدار اما طولانی

با پاییز بی تو چه کنم عشقم با زمستانی که نیستی چه کنم 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 مرداد 1394برچسب:,ساعت20:17توسط samid |

چرا از من گذشتی خیلی ساده 

تو که دونستی این مرد پیاده 

جوونیش رو پی عشق تو باخته 

 

چرا از من گذشتی بی تفاوت 

نه انگار عشقی بود نه روزگاری 

نه پاییز و زمستون نه بهاری

چجور دلت اومد تنهام بذاری 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 مرداد 1394برچسب:,ساعت20:11توسط samid |

گاهی دلم چنان از نبودنت می گیرد که از دنیا بیزار می شوم عشقم ... وقتی تو نیستی با چه انگیزه ای زندگی کنم باید بشینم منتظر تا ببینم دوباره کی شاید بتونم صدای نازنینت را بشنوم ای کاش به من زنگ بزنی و منو به باد فحش بگیری اما همون آهنگ صدات روزها شارژم می کنه ... دلم خیلی برات تنگ شده عشقم کی دیگه می تونه منو عاشق کنه تو رفتی و این دل برای همیشه مرد سیاه شد دیگه چشمام هیچ چشمی رو به زیباییه چشمات نمی بینه خیلی دوستت دارم عشقم همین که چند وقت پیش صدات رو شنیدم کلی حالم دگرگون شد ... مواظب به خودت باش نازنینم 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 مرداد 1394برچسب:,ساعت20:5توسط samid |

تو کی بودی چی بودی با چه هدفی منو به دامت انداختی هر چی فکر می کنم نمی تونم بفهمم که چطور اوایلش منو یه طور دیگه می خواستی و بعدش عاشقانه می پرستیدی تو کجای کارت ثبات داشتی خدایی همیشه برام یه جور بودی؟ دلم می خواد دونه دونه ایمیلهاتو اینجا بذارم دونه دونه خاطراتت رو اینجا بنویسم اما وقتش رو ندارم تا همه بفهمن چی بودی و چه کردی  واقعا تو کی بودی ؟  مگه میشه آدم چهارسال به پای یکی بمونه و انقدر راحت بذاره بره لامصب من چقدر انتظار اینکه آزاد بشی رو کشیدم می دونی من سه سال انتظار کشیدم ... چقدر سخت گذشت روزای بی تو واقعا... هر چی فکر می کنم میبینم سرنوشت آدمایی که بخاطر تو پسشون میزدم به سر خودم اومده . می دونی روزای بی تو بودنم داره می گذره یه رنگ سفید داره هر روز یه خاطره از منو تو رو پاک می کنه می دونم منم مثل تو عادت می کنم اینم دست و پا زدنای آخره تو رو خدا تو هم مثل همه ی آدمایی که رفتن و برگشتن نباش یه روز که دیره دیگه برنگرد ... این وبلاگت رو جمعش کن خاطراتت رو جمع کن و برو نذار جلوی دستم بمونه که کاربریش رو برات علمی می کنم برو جان مادرت اون دنیا هم جلوی چشمام نباش ... خندم میگیره مثلا دوست داشتنات تا نداشت .قرار بود باهم تو یه قبر بخوابیم 

+نوشته شده در چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:,ساعت16:11توسط samid |

قربون مست نگاهت  قربونه چشمای ماهت   قربونه گرمی   دستات   صدای   آروم پاهات    چرا بارونو ندیدی   رفتن جونو ندیدی خستگیهامو ندیدی چرا اشکامو ندیدی مگه این دنیا چقدر بود بدی هاش چندتا سحر بود تو که تنهام نمی ذاشتی توی غمها نمیذاشتی گفتی با دوتا ستاره میشه آسمون بباره  منمو گریه بارون غربت خیس خیابون...

+نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:,ساعت15:30توسط samid |
من با مراجعه به هر جایی که تو میگی جز عمل نکردن به تعهداتت هیچی نمیبینم تو عشقت زیاد اما همیشگی نبود
+نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:,ساعت14:1توسط samid |
دلی که سنگ شده باشه ازش بیشتر از این هم انتظار نمیره ... لازم نیست که بیای
+نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:,ساعت11:56توسط samid |

حالا ک نیستم عزیز شدم :

اون موقع ک نکردی اما حالا گاه گاهی هم سری ب ارشیو مطالبم بزن

برو ب سال 91 ....

هنوزم گاهی هم زمان ب وبلاگ سر میزنیم اما این کجا و ان کجا

خداحافظ...

+نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:,ساعت8:1توسط samid |

این اخرین حرفهاییه ک از من میخونی

میبینی با منی ک همه وجودم تورو فریاد میزد چکار کردی

اصلان با خودت فک کردی چرا امروزی با من برای تو وجود نداره؟

با منی ک کوه عشق بودم برات بد کردی رضا خیلی بد کردی

مطلبت رو خوندم 

ناخداگاه اشکی از چشمم سرازیر شد

یاد اون روزهای خوب و نچندان خوب اشکمو دراورد

اما دلم رو اروم و نرم نکرد

تو کاری با من کردی ک...

ولش کن حرفهای تکراری

اما از خودت سوال کن اونی ک با ی دروغ تو در مورد رفتن اینهمه تو وبلاگ التماستو میکرد چرا

الان از تو فرار میکنه

یادته اولین مطلب تو وبلاگمون رو چی نوشتم؟میدونم ک حوصله رفتن ب تاریخش و گشتن رو نداری اما من میگم بهت چون تمامش جلوی چشمامه

 

تو مکه عشقی و من عاشق رو به قبلتم

من اولین قربونیه عیدای فطر کعبتم

میمیرم از عشق چشات اگه ندی تو حاجتم

.....

بالاش هم عکس کعبه رو گذاشته بودم

 

+نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:,ساعت7:45توسط samid |

از من دیگه هیچی نمونده

یه قصه ام صدباره خونده

امروز هوا هوای گریست

گونه هامو بارون پوشونده...

ابر غمم بارون نمیشه

درد سکوت درمون نمیشه

بخون برام از پشت شیشه

درد سکوت درمون نمیشه...

+نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:,ساعت7:36توسط samid |

عشقه من..

تو رفتی و اینها می مانند...

یک آه...

یک بغض لعنتی...

ویک سوال بی جواب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آیا هنوز هم دلت برای من تنگ می شود...؟؟؟؟؟؟

+نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت15:35توسط samid |

بوی پاییز میاد بوی روزایی که همیشه ازش می ترسیدم که تو نباشی و غم منو از پا دربیاره پاییز داره میاد و تو نیستی تو برای همیشه رفتی ....

دلم خیلی برات تنگ شده ت‌ اوج شادیهام بازم انگار یه چیزی گم کردمو تو نیستی می دونم شاید اگه دوباره این مطالب رو بخونی منو به رگبار فحش ببندی اما باور کن که همیشه تو خواب و خیالمی و همیشه بیادتم اونجاهایی که با تو بودم دیگه هیچوقت میرم اینجا نوشتی نظرات خصوصی رو بخونم منم بهت پیشنهاد می کنم ایمیل هاتو بخونی هنوزم باورم نمیشه ۴ سال عاشقی همش پوچ شد باد هوا شد چطور تونستی کاش منم مثل تو بودم نیومدم اینجا که التماست کنم برگردی چون می دونم میای و منو به فحش می کشی ...

نمی دونم آیا این حس در تو هست یا نه به اولین جایی که دیدمت فکر کن که دیگه منو تو نیستیم به اون هتل به اون کوه که الان من و تویی وجود نداره ... عشق من با اینکه دیگه هیچ جایی تو قلبت ندارمو کامل فراموش شدم با اینکه نفهمیدم چی شد که از دست دادمت با این که میدونم اگه تمام دنیا رو هم بیارم جلوی چشمات دیگه من دلت رو نمی لرزونم اما بهت میگم دوستت دارم و از یادم نمیری ... یادمه خودم بهت می گفتم وقتی کسی رو دوست نداری دیگه هیچوقت تو قلبت نمی تونی جاش کنی منم دیگه هیچوقت تو قلبت جا نمیشم ... اون که تو این عشق باخت من بودم می دونی چرا برای اینکه دلم برات تنگ میشه و دوستت دارم اما دیگه ندارمت

+نوشته شده در یک شنبه 18 مرداد 1394برچسب:,ساعت20:6توسط samid |

نظرات خصوصی رو بخون....

 

+نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394برچسب:,ساعت5:24توسط samid |

برو دیگه دوستت ندارم

اسمتو نمیخوام بیارم

برو دیگه نمیخوام به یادت

چشمامو روی هم بذارم....

+نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394برچسب:,ساعت5:20توسط samid |