لبهایت را به لبهایم نزدیک کن...
بگذار گرمی نفسهایت وجودم را بسوزاند
نفس هایت با من حرف میزند...
و چه بلند فریاد میکشد...با من بمان
یواش...روزگار خواب است
نگذار روزگار بیدار شود
که لذت خاله بازی مرا همچون پدری خشمگین از ما میگیرد
بگذار بازدم تو دم من باشد
قربون نفسات رضا جونیم
تمام غصه هایمان از انجایی شروع میشود که...
ترازو برمیداری می افتی به جان دوست داشتنت
اندازه میگیری و حساب و کتاب میکنی
و
خدا نکند حساب و کتابت برسد به انجایی که...
زیاد دوستش داشته ای...
که زیادتر بخشیده ای...
که زیادتر گذشته ای...
به قدر یک ذره حتی یک ثانیه
درست از همان جاست که توقع ایجاد میشود
توقع اغاز رنج هایی است که ما میبریم....
سلام
قابل توجه بازدید کننده خیلی محترم...
لطفا پیش قضاوت نکنید اگه ممکنه به
ارشیو مطالب هم یه سری بزنید
مرسیییییی
یه سری هم به my love بزنید
گاهی نباید بخشید کسی را که بارها اورا بخشیدید و نفهمید
تا اینبار در ارزوی بخشش تو باشد
گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت
تا بدانند که اگر ماندی رفتن را بلد بودی
گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام مبدهی
باید منت گذاشتتا انرا کم اهمیت ندانند
گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمیداند
گاهی باید به ادمها از دست دادن را متذکر شد
ادمها همیشه نمیمانند
یکجا...
در را باز میکنند و برای همیشه میروند...
زمستان است خسته ام...
میخوابم
بهار که امد...
پیله ام را میشکافم
تا با پرهای خیس
دوباره عاشقت شوم.....
حس خوبیه یکی رو داشته باشی
حتی وقتی سرش شلوغه...
یهو برگرده بهت بگه...
محض اطلاع؟حواسم بهت هستاااا
ما ک یکی رو داشتیم اما هیچوقت حواسش بما نبود...
اخه خودشو مسعول من نمیدونست...
ادم ها شبیه حرفهایشان نیستند
ساده لوح نباش....
هیچکس دیگری را برای چیزی ک هست دوست ندارد...
علاقه ادمها از نیازهایشان شروع میشود
نیازهایی که شاید یک روز
ادم دیگری پاسخ بهتری به ان بدهد....